خاطره های خوب:امروز اردو مارو بردن سینما...و کلیم خوش گذشت...ولی من داشتم از اتوبوس جا می موندم ولی خودمو به موقع رسوندم

فیلم تنها تنهای تنها رو دیدیم...خوب بود...راجب یه پسر ماهی فروش بود که تو بندر کار می کرد و بعد یه مدتی با یه پسر روسی دوس میشه(لامصب پسر روسه انقد خوشگل بود که نگو دیگه شورشو دراورده بود!)اصن منو تینا عاشقش شدیمتو سینما کلیم به خاطرش خندیدیمبعد این دوتا باهم دوستای صمیمی میشنو....دیگه حال ندارم بقیشو بگم ولی فیلم خوبیه

اولین اتوبوسی بود که از مدرسه سوارش شدمو دیدم که آهنگ میذاره اونم آهنگ امیرتتلومنو دوستمم یه رقص کوچیک کردیم(با وجود معلم)ولی تینا(دوست صمیمیم که عاشق امیره)...حیف که تو این اتوبوس نبود...آخر سر منو تینا سوار اون اتوبوس شدیمو هرچی گفتیم:آقا آهنگ بذار....آقا خواهش می کنم!...آقا....!!می خندید ولی آهنگ نمیذاشتخلاصه می خوایم به مسئول سرویسمون بگیم که از این به بعد با این اتوبوسه بریم باشگاه

امروزم که آخرین آخرین آخرین امتحان نیم ترمم بود...آمادگی دفاعینه بد دادم نه خوب.....

چن صدتا مشق زبانمم تو مدرسه نوشتم بدون اینکه معلمی بفهمه

خوب دیگه خاطره خوبام تموم شد...متاسفانه امروز خاطره های خوب خیلی نداشتم...





خاطره های بد: از امروز که خاطره ی بد خیلی دارم...خوب اولش از کلاس زبان شروع می کنم....یه دختره تو کلاسمون هس که همین ترمو دوبار افتاده با یه معلم که الانم همین معلمس....خیلیم حرف میزنه....این معلم بیچاره هم که نه بهش چیزی میگه نه کاری...فقط جاشو عوض می کنه ولی امروز که داشت حرف میزد معلممون گفت که بره رو اون یکی صندلی بشینه(معلممون امروز یه خورده ناراحتو عصبانی بود)بعد دختره هم برگشت گفت:اعصاب نداریاااااا!اصن من همینجوری موندم....معلممونم برگشت گفت پس از کلاس برو بیرون..گفت نمیرم....گفت آخه وقتی بلد نیستی با معلمت چجوری حرف یزنی باید بری بیرون....بعد یه صندلی گذاشت دم در که اونجا بشینه ولی نرفت اونجا و نشست رو یه صندلی دیگه....حالا این معلممونم که هی سعی میکرد صداشو نبره بالا کلی بهش گفت که بره بیرون ولی گوش نکرد....آخر دختره اومد سرجای اولش نشست....معلممونم اسمشو از تو لیست خط زدو گفت که دیگه فاینال نمیده مگر اینکه مامان باباش بیان صحبت کنن....تازه آخر کلاسم به زور دوستم رفت پیش معلممون که ازش عذرخواهی کنه ولی معلممون نبخشیدش....این از کلاس زبانم...

بعد زبان رفتم دکتر...چون حدود دوهفتس خیلی بد دارم سرفه می کنم و به دنده هام فشار اومده...با هر نفس انگار دارن به دنده هام مشت می کوبن...دکتره زن بود...چند صدتا داروی تلخ نوشتو مام اومدیمو  خونه دیگه..

بدترینشون......خدااااااااااا.....آخه چرا؟.....امیرتتلو رو زندانیش کردنآخه چرا این مملکت انقدر بی صاحابه؟واقعا که....خواننده هارو می گیرین که چی شه؟آخه دیوونه ها می خواین با این کارتون چیو ثابت کنین؟که مخالف خواننده های زیرزمینیین؟متاسفم واستون...باید افتخار کنین که همچین هنرمندایی تو کشور دارین...تازه وبلاگ تینا، دوست جون جونیممم فیلتر کردنعــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه...واقعا که خیلی...

واسه امیر و دوستش علی دعا کنین

دیگه فک کنم کل خاطره های امروزمو بهتون گفتم



روزاتون پرتقالیFlower